فردا 25 شهریور

ساخت وبلاگ
بیست و سه مرداد سال ۱۴۰۰ طرحم رو شروع کردم و طبق قانون طرح نیروی انسانی وزارت بهداشت، میبایست امروز پایان طرحم رو جشن بگیرم ... ولی چی شد ؟ نشد  مث بقیه مراحل زندگیم، مث بقیه کارهایی که باید انجام میشد و نشد ، مث تمام گره هایی که به هر طریق افتاد رو روندهای زندگیم... از اونجایی که من ۱ سال بعد از فارغ التحصیلیم، طرحم رو شروع کردم ، ۶ ماه جریمه دارم! مسخره نیس؟ انگار سربازیه! میگن طبق قانون وزارت بهداشت بعد از فارغ التحصیلی فقط ۴ ماه فرصت داری شروع طرح بزنی و هر چی دیرتر بشه به تناسب اضافه میخوری، و من که ۱ سال بعد از تاریخ فارغ التحصیلیم شروع طرح زدم ۶ مااااااه جریمه دارم... حالا درسته من خودم قصد داشتم همین بیمارستان بمونم ، ولی میخواستم شرکتی بشم ، شرکتی هم حقوقش بیشتره هم دیگه اسمم "طرحی" نیس و مبلغی از ظلم و جور سابقه دارها در موردم کمتر میشد  ولی خب نشد دیگه...  حالا البته خیلی ام ناراحت نیستم ها ... دیگه همینه دیگه قانونه چاره ای نیس ... ۲ سال پرررررر از ماجرا و البته تجربه گذشت و البته ۶ ماه دیگه هم مونده ! به نظرم الان جایی نداره بخوام خاطرات این‌مدتو بنویسم ، بمونه واسه همون ۲۳ بهمن ۱۴۰۲ که پایان طرح زدم ... ( اگه عمری باشه البته) (ادامه مطلبم چیز خاصی نداره ...) ۲۳ تیر ۱۴۰۲ ، درست ۱ ماه پیش برای اولین‌ بار دیدمش  ۱ هفنه بعد برای مرتبه دوم  و دیگه تمام...  :) فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت: 17:26

امروز کشیک پلاسما بودم وسط کار دستگاه خراب شد و تا مهندس بیاد دستگاه رو تعمیر کنه بیخودی الکی چند ساعتی معطل شدم و ساعت تقریبا ۱۰ این حدودای شب بود که داشتم آخرین مریضمو انجام میدادم از دستگاه عکس گرفتم و استوری کردم و نوشتم : Somewhere between sad and tired حالا بگذریم از کلی ریپلای خسته نباشی عزیزم و خسته نباشی قشنگم و اینا، یه ریپلای تماااااام خستگی هامو با خودش برد  یکی از دانشجوهای پارسالم واسم نوشت  استادِ خوبِ خودم + استیکر گل جواب دادم لطف داری ولی من الان غیر از له و خسته چیز دیگه ای نیستم و جواب داد  شما از بهترین استادهای من بودید من خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم و بهتون مدیونم چشمام اکلیلی شد به اندازه همه دنیا خوشحال شدم هززززاااااار بار حالم خوب شد  و واسش نوشتم شما هم از بهترین دانشجوهای من بودی ، برات آرزوی موفقیت های خیلی بزرگ دارم و دوست دارم در بهترین مدارج ببینمت  و خدا رو هزاااار بار شکر کردم  راستش هیچ وقت فکر نمیکردم دانشجوهام چنین نظری در موردم داشته باشن ... فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 59 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 16:40

۵ آگوست روز جهانی بلاگر عه، و من امسال اینو فهمیدم در واقع اولین وسیله ی انتشار محتوا وبلاگ بوده که برای اولین بار در سال ۱۹۹۹ راه اندازی و بهره برداری شده، البته این‌روزها به دنبال ظهور شبکه های اجتماعی مثل توئیتر و اینستاگرام الان استفاده و استقبال از وبلاگ کمتر شده ولی خب همچنان طرفدارای خاص خودشو داره :) خلاصه که روزتون مبارک  البته من که خودمو بلاگر نمیدونم ، در واقع نه محتوای خاصی منتشر میکنم و نه چندان خواننده ای دارم، شاید دلیلش هم این باشه که بیشتر رورانه نویسی میکنم اونم با ساده ترین زبان و بیان ... من از سال ۸۹ وبلاگ نویسی کردم اون موقع ها متنهای ادبی و داستانهایی که مینوشتمو منتشر میکردم و خواننده هام بیشتز بودن ، دوستا ، همکلاس های دبیرستانم ، خواهرم ، دوستای خواهرم :/، فامیل حتی :/ و خب یه تعدادی غریبه مشخصا خواننده ی وبلاگم بودن  بعد حس کردم دلم میخواد جایی بنویسم که خودسانسوری نکنم، و خونه به دوش از این وبلاگ به اون یکی وبلاگ تااااا بالاخره سال ۹۶ امدم اینجا اینجا ناشناسم برای خواننده هام و همین باعث میشه برای نوشتن خود خودم باشم ، خودسانسوری نکنم ، هر احساسی دارم بی ابا بیان کنم، و ترس از قضاوت نداشته باشم ، از اینجا برای خواهرم نگفتم ، برای دوستم که مهاجرت کرده چیزی نگفته بودم ، برای دوست صمیمیم نگفتم خلاصه اینجا به عبارتی یکی از رازهای مگوی زندگیمه که از سال ۹۶ فقط خودم ازش خبر دارم ... اینجا رو با هیج وبلاگ دیگه ای ،‌ با هیج کانال تلگرام، یا پیج اینستاگرامی عوض نمیکنم :) و تا هستم اینجا مینویسم حتی اگه تنها خواننده ش خودم باشم :)  فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 17:12

دیدی میخوای حرف بزنی حس میکنی واکنش بقیه آوار میشه رو سرت رو آوار های قبلی و اونا رو سنگین تر میکنه ؟ من الان همونم هم دلم میخواد حرف بزنم هم نمیدونم با کی حرف بزنم هی لیست تلگرام و واتساپو بالا پایین میکنم هی پروفایلا رو چک میکنم بعد میگم خب ب فلانی پیام میدم بعد میگم ولش کن بابا اون درگیر فلان چیزه، یا اون یکی هم خودش کار داره، یا اون یکی شاید اصن حوصله منو نداشته باشه ، اخرسر نا امید میام بیرون و زل میزنم ب صفحه گوشی با خانواده عم ک نمیتونم حرف بزنم هر موقع خواستم حرف بزنم یا دعوامون شده یا اینقدر ب من حس گناه و عذاب وجدان دادن که کلا پشیمون شدم از حرف زدن یا اصن منو نفهمیدم که دردم چیه و مرگم دقیقا کجاس... هیچی دیگه ... منم حرف نزدم با هیچ کس  ولی میدونی اخر این حرف نزدنا از یه جایی سر باز میکنه میزنه بیرون... یا دوباره افکار سویسایدم برمیگرده یا معده درد و سردرد میگیرم یا میشه دردها مریضی های بزرگتر ... اون دوستم ک مهاجرت کرده ... همیشه پیام میده و باهام حرف میزنه حتی بهم میگه از دغدغه هام بهش بگم ولی من واقعا میگم اخه چرا باید اونو از اون سر دنیا درگیر این کنم که مثلا مامانم حرف منو نمیفهمه ؟! خب مامانم منو درک‌نمیکنه ولی این چیزی نیس ک بخوام چسناله شو ببرم واسه اون دوستم که دغدغه ش مچ شدن با زندگی جدید و مهاجرتشه ... یا اون یکی دوستم ک تو چندتا پست قبلی ازش گفتم که همکلاس ارشدمه و با هم تازگی صمیمی شدیم ... اونم تازگی با یه پسره آشنا شده و همه حرفهای ما اینه ک میخواد بره پیشش چی بپوشه ،‌کجا برن ، چی بگن،‌ چی بخورن، یا مثلا وقتی میاد همه چیزو با جزییات واسه من میگه و من باید نظرمو راجع ب تمام جزییات دیتش بگم ...و واقعا جایی واسه حرف زدن من نمیمونه..‌.&nb فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 44 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:24

چرا بعد از حدود ۱۵ سال هنوزم به تغییرات خلق و خویی این دوره ی pms تماما کثافت عادت نکردم ؟ چرا باید اول اعصابم با سگ یکی بشه بعد بشینم کلی گریه کنم بعد حس کنم که افکار سویساید دارم بعد به زمین و زمان فحش بدم و بعدش که پریود میشم بگم اااا همه ش واسه همین بود ؟ شما هم همینید یا مشکل از منه ؟  چرا پایان طرحم به مشکل خورده و برخلاف بقیه که کارهاشون رو رواله کارِ من باید دائم گره بیفته توش ؟ چرا مث خر گیر کردم تو گل ؟ ها ؟  چرا کد اخلاقم نمیاد که پایان نامه مو زودتر جمعش کنم بره ؟ واقعا الان تو این اوضاع کشش تحمل پیش نرفتن و گره افتادن به این یکیو ندارم دیگه ، کاش این یه مورد بی دردسر پیش میرفت و میتونستم بگم آقا من یه‌ کاری رو تو زندگیم رو روال عادی مث همه آدما ی رو زمین انجام دادم و تمام ! کتاب آیین نامه از نظر شما ام چرت و پرته یا من اعصابم ضعیفه ؟ چرا نمیتونم این کتابو حداقل ۱ دور بخونم که زودتر امتحان آیین نامه رو بدم و شرش رو کم کنم از زندگیم ؟ من به خودم قول داده بودم تا آخر طرحم گواهینامه مو بگیرم اینجوری ک دارم پیش میرم که رسما ریدم ک :/  من تازه میخواستم بیام ازش بنویسم ، از دیدارش ، از حس خوبی که میگرفتم و از شادی که ته دلم داشتم تا اینکه دیشب خیلی منطقی سعی کرد تمومش کنه... :) ، خب باید بگم دوستتون بازم انتخاب نشد ... :) فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 45 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:24

بعد از یه شیفت عصر تک نسبتا سبک رسیدم خونه و داشتم فکر میکردم خوبه بقیه تایمم تا ساعت خوابم رو چه جوری بگذرونم که گفتم بذار یه فیلم ببینم ( کلی کار دیگه واسه انجام دادن بود ها ولی دل و دماغ هیچی نبود راستش...) اضافه کنم که کلی فیلم دانلود شده و ندیده دارم که دنبال یه فراغ خاطرم که بشینم ببینمشون و امشب یکی از اون شبا بود  پوشه رو باز کردم و اسم فیلما رو نگا کردم و تصمیم گرفتم فریدا رو ببینم و دیدمش و  باید بگم ؛ تو مدت ۲ ساعتِ فیلم من دو تا چایی خوردم ، شام خوردم و یه بارم رفتم جیش کردم ! ولی خوابم‌ نبرد وسطش :) ، و همین یعنی فیلم طولانی هست ولی خسته کننده نیس :)  موضوعش هم بیوگرافی نقاش مکزیکی به همین اسمه و تو فیلم سعی داره به تمام ابعاد زندگیش از عاطفی تا سیاسی بپردازه ، قشنگه ؟ آره خوبه ، من پسندیدمش ، ولی برای همون ۱ بار دیدن ،‌ تکرارش جذاب نیس واسم ، به تمام جزئیات اشاره شده؛ زندگی عاطفی فریدا از نوجونی تا میانسالی ،‌ تصادف وحشتناکی که داشته ،‌ روابطش با اعضای خانواده ش ،‌ شکست عاطفی دوران نوجوونی ،‌ ازدواجش ، تمایلات همجنسگرایانه ش ، خیانت دیدن از همسرش و حتی خیانت کردن به همسرش ،‌ آفریدن نقاشی های سورئالیستی و فمنیستی ،‌ گانگرن پاها و زمین گیر شدن و در نهایت مرگش ... معرفیش میکنم ببینید ؟ اره بد نیست ، وقت شد ببینیدش وقتم نشد خیلی چیز خاصی رو از دست ندادید ... میدونید چیه ؟ من هنوز وقت نکرده بودم ازش واسه دوست صمیمیم بگم ، دقیقا همون شب قبل اینکه بگه دیگه ادامه ندیم ، داشتم فکر میکردم چرا دوستم ریز ریز رابطه ش رو واسه من تعریف میکنه ولی من همین ۲ مرتبه ملاقات هم واسش نگفتم ، بعد توجیه کردم که خب این آدم و دیدارش اینقدر مو فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 40 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:24